جدول جو
جدول جو

معنی کشیده شدن - جستجوی لغت در جدول جو

کشیده شدن
(رَ زَ کَ / کِ دَ)
انقباض. (یادداشت مؤلف) ، اقتیاد. انقیاد. (منتهی الارب) ، امتداد. (تاج المصادر بیهقی). ممتد گشتن. (یادداشت مؤلف). تمدد. (منتهی الارب) ، انجرار. منجر شدن. (یادداشت مؤلف) (تاج المصادر بیهقی) ، جذب شدن. (یادداشت مؤلف). انجذاب. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
کشیده شدن
ليتمّ رسمها
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
دیکشنری فارسی به عربی
کشیده شدن
Outstretch
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کشیده شدن
étendre
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کشیده شدن
広げる
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
کشیده شدن
uitstrekken
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
دیکشنری فارسی به هلندی
کشیده شدن
ausstrecken
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
کشیده شدن
wyciągać
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
کشیده شدن
растягивать
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
دیکشنری فارسی به روسی
کشیده شدن
простягувати
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
کشیده شدن
extender
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
کشیده شدن
estendere
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
کشیده شدن
फैलाना
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
دیکشنری فارسی به هندی
کشیده شدن
uzatmak
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
کشیده شدن
merentang
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
کشیده شدن
펼치다
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
دیکشنری فارسی به کره ای
کشیده شدن
למתוח
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
دیکشنری فارسی به عبری
کشیده شدن
延伸
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
دیکشنری فارسی به چینی
کشیده شدن
پھیلنا
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
دیکشنری فارسی به اردو
کشیده شدن
প্রসারিত করা
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
کشیده شدن
ยืดออก
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
کشیده شدن
estender
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
کشیده شدن
kunyoosha
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشیده زدن
تصویر کشیده زدن
سیلی زدن، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی زدن، چک زدن، توگوشی زدن، لت زدن، تپانچه زدن، کاز زدن، سرچنگ زدن، صفعه زدن، صفع
فرهنگ فارسی عمید
(یَ /یِ بَ تَ)
باز شدن. مقابل بسته شدن: انشراح، گشاده شدن دل. استطلاق، گشاده شدن شکم. (تاج المصادر بیهقی). تفتﱡق. (زوزنی). انفتاح. (منتهی الارب). تفتح. (دهار) : اجهاد، گشاده شدن هوا. (منتهی الارب) :
اگر خلاف کند با هواش چرخ فلک
ز هم گشاده شود بی خلاف چنبر او.
امیرمعزی (دیوان چ عباس اقبال ص 683).
و در دبستان علم و حکمت بر خوانندگان این کتاب از آنجا گشاده شود. (کلیله و دمنه)، رها شدن. آزاد شدن:
گشاده شد آن کس که او لب ببست
زبان بسته باید گشاده دو دست.
فردوسی.
کنون چون گشاده شد آن دیوزاد
به چنگ است ما را غم و سرد باد.
فردوسی.
که از جنگ برگشت پیروز باد
گشاده شد از بند پای قباد.
فردوسی.
پسر علی... سخت جوان بود، اما بخرد... تا لاجرم نظر یافت و گشاده باشد از بند من. (تاریخ بیهقی) .... بر آخورش استوار ببندد، چنانکه گشاده نتواند شد و اگر گشاده شود خویشتن را هلاک کند. (تاریخ بیهقی)، حل شدن. آسان گشتن. قابل فهم گردیدن:
حدیث مبهم و مشکل بدو گشاده شود
اگر ندانی زو پرس مشکل و مبهم.
فرخی.
، فتح شدن. مسخر شدن: نزدیک من درست شد که امیری از امیران امیه که خلیفۀ پیغمبر (ص) باشد بر دست وی شهرستان قسطنطنیه گشاده شود. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). مملکت همه بیشتر بر دست او گشاده شود. (تاریخ سیستان). و طبرستان و تمیشه و دیگر جایها گشاده شد. (مجمل التواریخ و القصص). پس عبداﷲ بن ابی بکر به سجستان رفت و با نبیل (رتبیل) حرب کرد و سجستان گشاده شد. (مجمل التواریخ و القصص)، انجام شدن. درست شدن. بسامان شدن: نمیدانم که این احوال چون است، امیدوارم که این کار بر من گشاده شود. (اسکندرنامۀنسخۀ سعید نفیسی)، رفع شدن. برطرف شدن: و اگر اتفاق افتد که خداوند تشنج را تب آید بدین تشنج گشاده شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، سر باز کردن. ترکیدن: چون آماس گشاده شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هرگاه که آماس ریم گشاده خواهد شد... و از زور که گشاده خواهد شد نیک بلرزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر دبیله در یک هفته گشاده نشود یا علامت پختگی پدید نیاید... (ذخیرۀخوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
مجتمع شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ گُ سَسْ تَ)
در فشار قرار گرفتن. افشرده شدن، منجمد شدن و سخت شدن:
کعبه پس از تو زمزم خونین گریست ز اشک
زمزم فشرده شد، چو حجر کز تو بازماند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بِ یِ تَ)
منحنی شدن. خم شدن. دولا شدن. انحناء. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ملبس شدن. بتن کرده شدن. تغطی. تغشی. تستر. استتار. انتقاب. فرا گرفته شدن چیزی بچیزی. انخساف. انغمام. (تاج المصادر). اکتنان. (تاج المصادر) (منتهی الارب). تکنین. تطمس. انطماس. لیه. التطاط، پوشیده شدن زن. (منتهی الارب). تلبس، لوذ، لواذ، لیاذ، پوشیده شدن بچیزی. تکفر، پوشیده شدن در سلاح. (تاج المصادر). تدجیج، پوشیده شدن بسلاح. (از منتهی الارب) ، مخفی شدن. پنهان ماندن. پنهان شدن. بوص. (منتهی الارب). اکتنان. (منتهی الارب) (تاج المصادر). استبطان. اشکال. (تاج المصادر). اشتباه. ادحال. دسوه. ضرء. انطماس. کمون. (منتهی الارب). انکتام. (تاج المصادر). سرق. (منتهی الارب). استبهام. ودس. (تاج المصادر) (منتهی الارب). تواری. (منتهی الارب). التباس. تکمی. (تاج المصادر) (منتهی الارب) : چنانکه دمادم قاصدان میرسیدند و مزد ایشان میدادند تا کار فرو نماند و چیزی پوشیده نشود. (تاریخ بیهقی ص 366). انطلاس، پوشیده شدن کار. (منتهی الارب). اشتباه، پوشیده شدن کار. عمامه، پوشیده شدن خبر. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(رَ زَ دَ)
چک زدن. سیلی زدن. طپانچه زدن. تپانچه زدن. ذح ّ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
باز شدن مقابل بسته شدن، رهاگشتن آزاد شدن، ظاهرشدن آشکار شدن، حل شدن آسان گشتن، مسخر شدن بتصرف در آوردن، زایل شدن بر طرف گردیدن، سرباز کردن (دمل جراحت)
فرهنگ لغت هوشیار
باز شدن: تا چاشتگاه در بسته بود و مقربان و اهل خدمت در آنجا جمع شده انتظار میکشیدند که در گشوده شود
فرهنگ لغت هوشیار
ملبس شدنتکفرپوشیده شدن در لباس، مخفی شدنپنهان ماندن نهان گشتن: چنانکه دما دم قاصدان میرسیدند و مزد ایشان میدادن تا کار فرو نماند و چیزی پوشیده نشود
فرهنگ لغت هوشیار
پراکنده شدن برافشانده شدن افشانده شدن، ریخته شدن برشاشیده شدن، یا از هم پاشیده شدن، از هم متلاشی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده شدن
تصویر گشاده شدن
((~. شُ دَ))
باز شدن، رها شدن
فرهنگ فارسی معین